ADS#
به گزارش سایت طلا، سحر زکریا در سال 1352 در اراک بدنیا آمد. سحر زکریا با بازی در مجموعهٔ تلویزیونی «در پناه تو» (در نقش دخترعموی رامین) وارد دنیای بازیگری شد. سپس توانایی خود را با بازی در نمایش ها و تله تأترهای مختلف آزمود.
سحر زکریا متولد ۱۳۵۲ بازیگر سینما و تلویزیون است. او با بازی در مجموعهٔ تلویزیونی در پناه تو (۱۳۷۴) وارد دنیای بازیگری شد. سپس توانایی خود را با بازی در نمایشها و تلهتئاترهای گوناگون آزمود. اما با بازی در فیلم مردی از جنس بلور (۱۳۷۷) و نقش همسر رابین هود در مجموعهٔ قطار ابدی (۱۳۷۸–۱۳۷۹) و مجموعه پاورچین (۱۳۸۱–۱۳۸۲) به شهرت رسید.
بیوگرافی سحر زکریا
علت ازدواج نکردن سحرکریا
او میگوید: ازدواج نکردن نباید به معنای نداشتن فرصت یا سرخوردگی باشد. وقتی شما در 40 سالگی ازدواج نکرده اید، نشان می دهد که در این موضوع کمی سختگیر بودید و مسائل کاری و تحصیلی تان در اولویت قرار داشت یا اینکه فرد مورد نظرتان را نتوانستید پیدا کنید. به همین خاطر نباید به خاطر ترس از تنهایی یا اینکه سایر دوستان تان متاهل شدند و شما هنوز مجردید، تن به هر ازدواجی بدهید بلکه باید همچنان در مقام یک انتخابگر باشید.
متاسفانه بعضی از خانم های ما بر اساس متر و معیارهای اشتباهی پای سفره عقد می نشینند.آنها نگاه مادی به ازدواج دارند و به این امید خانه بخت می روند که طرف مقابل شان آنها را به لحاظ مالی مورد حمایت قرار دهد. یک زن باید در درجه اول استقلال داشته باشد. این مستقل بودن در همه موارد حتی مسائل مالی هم باید باشد. وقتی شما دست تان در جیب خودتان است، عزت نفس بیشتری دارید و دیگر حاضر نیستید با انگیزه مالی ازدواج کنید.
پس ازدواج برای تان از سر عشق و علاقه اتفاق می افتد شاید؛ فکر می کنم ازدواج از آن چیزهایی است که ارتباط زیادی با سن، موقعیت یا هر چیز دیگر افراد ندارد و در شرایطش رخ می دهد و از این جهت نمی توان برنامه ریزی منظمی در مورد زمان وقوع آن و شرایطش داشت.
او درباره خانواده اش می گوید
من متولد 28 آذر سال 1352 هستم و در گیلان به دنیا آمدم اما شناسنامه ام از اراک است. مادرم گیلانی است و از آنجا که پدرهای قدیم دوست داشتند شناسنامه فرزندشان به نام شهر خودشان ثبت شود، پدر من هم شناسنامه مرا در اراک گرفت.
پدرم مهندس برق بود و کارش طوری بود که او را به شهرهای مختلف منتقل می کردند. به همین دلیل من تا سال پنجم دبستان زندگی در شهرهای مختلف ازجمله همدان، ملایر، کرمانشاه، فومن، لاهیجان، رشت و بسیاری مناطق دیگر را تجربه کردم. از سال پنجم دبستان به شهر تهران آمدیم و زندگی را در اینجا ادامه دادیم.حقیقتش خیلی سخت بود. در زندگی ما انسان ها عادت نقش زیادی ایفا می کند و همه ما دوست داریم به شرایط قابل قبول دوروبرمان عادت کنیم.
من هم بعد از گذشت مدتی به محیط اطراف خود عادت می کردم. در هر مدرسه ای که بودم با خلق و خوی بچه ها می ساختم و کم کم چیزهایی از آنها یاد می گرفتم. اما زودتر از آن که بتوانم از بودن با دوستانی که به آنها عادت کرده بودم لذت ببرم، وقت منتقل شدن به شهر دیگر می رسید و ما باز باید از آن شهر می رفتیم و این برای هیچ کودکی خوشایند نیست.پدر من به راستی و درستی و صداقت اهمیت بسیارزیادی می دهد و همواره از ما می خواست که تاسرحدامکان راست بگوییم حتی اگر همان حرف راست به ضررمان باشد.
او یک زندگی قاعده مند را برایمان شکل داده و به ما یاد داد که احترام گذاشتن به قوانین درست زندگی چه نتایج گهرباری می تواند داشته باشد و درمقابل تخطی از اصول شناخته شده زندگی به چه مشکلاتی خواهد انجامید. او همه چیز را به ما آموزش داده و از ما می خواهد همواره به عاقبت کار خود بیندیشیم. مادرم هم بانویی بسیار بامحبت و باحوصله است که وقت زیادی صرف فرزندانش می کرد و توجه فراوانی به ما دارد.