کد خبر : 118008
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳ - ۱۹:۰۵
0 بازدید

این افسانه‌هندی، دلیل سفید بودن قوها را افشا می‌کند!

این افسانه‌هندی، دلیل سفید بودن قوها را افشا می‌کند!

اختصاصی «تابناک با تو»؛ در روزگاران قدیم، قوی زیبايي بود که پر و بال طلایی داشت. وقتی قوی زیبا در زیر اشعه‌های زرتار خورشید و در قلب آسمان آبی اوج می‌گرفت چشم‌های هر بیننده‌ای را خیره می‌کرد. در فاصله‌ای نه چندان دور‌تر از لانه قوی طلایی، یک زن فقیر و تنگدست زندگی می‌کرد. او دو

این داستان کودکانه، اشکتان را درمی‌آورد!

این داستان کودکانه، اشکتان را درمی‌آورد!اختصاصی «تابناک با تو»؛ در روزگاران قدیم، قوی زیبايي بود که پر و بال طلایی داشت. وقتی قوی زیبا در زیر اشعه‌های زرتار خورشید و در قلب آسمان آبی اوج می‌گرفت چشم‌های هر بیننده‌ای را خیره می‌کرد. در فاصله‌ای نه چندان دور‌تر از لانه قوی طلایی، یک زن فقیر و تنگدست زندگی می‌کرد. او دو دختر داشت. آن قوی زیبا از فقر و رنج آن خانواده اندوهگین بود.

پس با خود گفت: اگر هر روز یک پر از پرهای طلایی خود را به آن‌ها بدهم، می‌توانند آن را بفروشند و با پول آن در رفاه و آرامش زندگی کنند.

قوی طلایی به خانه زن فقیر و دخترانش بال کشید. زن وقتی قو را دید با ترشرویی گفت: چرا به خانه من آمده‌ای؟! مگر نمی‌بینی چیزی نداریم به تو بدهیم، راهت را بگیر و برو…

قوی زیبا که در چشمانش کهکشانی از ستاره می‌درخشید گفت: می دانم! این من هستم که آمده‌ام به شما کمک کنم، می‌خواهم از پرهای طلایی‌ام به شما هدیه بدهم، آن‌ها را بفروشید و در سعادت وخوشبختی زندگی کنید

این داستان کودکانه، اشکتان را درمی‌آورد!

قوی طلایی این را گفت و با نوکش یکی از پر‌ها را کند، آن را به زن داد و رفت. او هر روز پری از پرهای طلایی خود را به آنان می‌بخشید. آن زن و دخترانش با فروش پرهای طلایی ثروتمند شدند. روزی زن رو به دخترانش کرد و گفت: من چه طور می‌توانم به این قو اعتماد کنم، اگر برود و هرگز برنگردد آنوقت چه کار کنیم؟! دوباره فقر و فلاکت و بدبختی… اما یک راه حل دارم، همه پر‌هایش را یک جا می‌کنم تا خیالم راحت شود تا اگر روزی به سرش زد که برنگردد به بیچارگی نیفتیم.

دختر‌ها گفتند: اما مادر این طوری قوی بیچاره زخمی می‌شود… این کار را نکنید.

اما زن طمّاع به حرفهای آن دو گوش نکرد و منتظر ماند تا نقشه‌اش را عملی کند. به محض دیدن قو او را محکم گرفت و شروع به کندن پر‌هایش کرد.

این داستان کودکانه، اشکتان را درمی‌آورد!

قوی زخمی از آنجا رفت و هرگز بازنگشت. از آن پس دیگر هیچ کس قوهای طلایی را در آسمان ندید. حالا همه قو‌ها سپیدند.

 با وجود این، قو‌ها همیشه زیبا و با شکوهند حتی وقتی پر‌هایشان سپید است، حتی وقتی بال‌های طلایی شان زیر نور خورشید نمی‌درخشد. زشتی و نازیبایی همیشه در بدی‌هایی چون حرص و طمع و آزمندی است که هر چیزی را از مجرای طبیعی خود خارج می‌کند.

این داستان کودکانه، اشکتان را درمی‌آورد!

+

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

advanced-floating-content-close-btn