هجدهم مهر برای تیم ملی ایران و البته هادی طباطبایی سالروز یک خاطره خوش و ارزشمند است. متوقف کردن دانمارک در کپنهاگ که به لطف درخشش هادی رقم خورد و لقب “شیر کپنهاگ” را برایش به ارمغان آورد. به همین بهانه سراغ طباطبایی رفتیم و خاطرات آن بازی را باهم مرور کردیم.
آقا هادی میدانید امروز چه روزی است؟
امروز؟ (به فکر فرو میرود) هجدهم مهر است؟ آره آره. وای یادش بخیر. عمر چقدر زود میگذره. بازی ایران و دانمارک.
بله. دقیقاً میخواهیم برویم سراغ مسابقه ایران و دانمارک که ۱۸ مهر سال ۷۸ برگزار شد و شما شیر کپنهاگ شدی. از آن مسابقه برایمان بگو…
وقتی اعلام شد باید با دانمارک بازی دوستانه داشته باشیم و این مسابقه در خاک کشور حریف برگزار میشود، همه میدانستیم چقدر مسابقه دشواری است. در آن مقطع دانمارک تیم بسیار قدرتمندی محسوب میشد که سابقه قهرمانی در اروپا را داشت و البته تا مرحله یکچهارم نهایی جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه هم بالا آمده بود. این تیم یک ماه قبل از بازی با ایران توانسته بود ایتالیا را در شهر رم شکست بدهد و بازیکنان فوق العاده بزرگی داشت که در تیمهای مطرح اروپایی توپ میزدند ولی ما حریف تدارکاتی به این بزرگی حداقل در آن سالها نداشتیم. اتفاقاً یادم میآید رسانهها و هواداران فوتبال دانمارک بابت این مسابقه به فدراسیون فوتبال کشورشان خیلی انتقاد کرده بودند.
چرا؟
میگفتند ما تیم قدرتمندی در اروپا هستیم و چرا باید با یک تیم آسیایی بازی کنیم؟ اما در میدان مسابقه داستان شکل دیگری به خود گرفت و خود آنها متوجه قدرت ایران شدند. الهی شکر که من هم توانستم در آن خاطره خوب فوتبال ایران نقشی داشته باشم.
هادی طباطبایی نقش اول بازی ایران و دانمارک را داشت و دقیقاً به همین خاطر بود که شما لقب شیر کپنهاگ را گرفتی. میخواهیم برایمان از برخورد ایرانیها پس از پایان مسابقه صحبت کنی.
در رقم خوردن آن نتیجه همه بچهها نقش داشتند و زحمت کشیدند. خدا منصورخان پورحیدری که آن زمان سرمربی تیم ملی بود را هم بیامرزد. هیچوقت یادم نمیرود نزدیک به ۱۳ هزار تماشاچی در ورزشگاه بودند که به جرات میتوانم بگویم حدود ۱۲ هزار نفر از آنها را ایرانیانی تشکیل میدادند که از خود دانمارک یا کشورهای دیگر اروپایی برای تشویق ما آمده بودند. البته اصلاً اینطوری نبود که دانمارکیها فوتبال دوست نداشته باشند یا به تیم ملی کشورشان اعتنا نکنند بلکه به نشانه اعتراض و بیتفاوتی بلیت نخریدند و به ورزشگاه نیامدند. آنها قبل از بازی فکر میکردند ایران تیم ضعیفی است و تمایلی به دیدن مسابقه در ورزشگاه نشان ندادند به همین خاطر حضور ایرانیان بسیار پررنگ شد ولی بعداً خود دانمارکیها فهمیدند که در مورد تیم ملی ما اشتباه کرده بودند.
هنوز عکسهایی را به خاطر داریم که چند ایرانی در کپنهاگ را بعد از بازی در حال گریه نشان میدهد؛ البته گریه از فرط خوشحالی!
وقتی مسابقه تمام شد، مقابل هتل محل اقامت ما واقعاً شلوغ شده بود و اتفاق خیلی خاصی هم در فرودگاه هنگام بازگشت به وقوع پیوست. وقتی داشتیم به ایران برمیگشتیم، یک آقای میانسال با سرعت تمام به سمت من دوید! رفتارش طوری بود که راستش اول جا خوردم و احساس ترس کردم ولی وقتی نزدیک شد، به من گفت: “دلم میخواهد دستت را ببوسم! ” سریع دستم را کشیدم و گفتم: آقای محترم! این چه حرفی است؟ چرا میخواهی دست من را ببوسی؟ به جای این کار بیا روی همدیگر را ببوسیم. شما هم ایرانی هستی و میدانم از بازی چقدر خوشحال شدهای. آن مرد در پاسخ حرفی زد که هیچوقت یادم نمیرود. او به من گفت: “۱۵ سال است که در دانمارک زندگی میکنم و تا امروز به دانمارکیها نگفته بودم که ایرانی هستم ولی از امروز با افتخار عکس تیم ملی ایران را میزنم و به همه میگویم من ایرانی هستم. اهل همان کشوری که تیم ملی دانمارک را در پایتخت خود متوقف کرد.”
در آن مسابقه پیتر اشمایکل دروازهبان دانمارک بود و چه مصاحبه خوبی هم در مورد شما انجام داد.
بله. مصاحبه کرد و گفت: من فکر میکردم بهترین دروازهبان جهان هستم اما بازی با ایران نشان داد که از من بهتر هم پیدا میشود.
بعد از آن مسابقه دوباره فرصتی فراهم شد تا شما اشمایکل را ببینی؟
نه. تا امروز چنین فرصتی فراهم نشده اما چند وقت قبل که دانمارک بودم یکی از دوستان ایرانی من پیتر اشمایکل را دیده بود و به او گفت هادی طباطبایی الان دانمارک است. اشمایکل هم خیلی استقبال کرده بود و تاکید داشت که دلم میخواهد ملاقاتش کنم. حالا شاید در آینده شرایطی فراهم شود تا دوباره این دروازهبان بزرگ را ببینم و خاطره بازی ۱۸ مهر را با او مرور کنیم.
یادمان میآید که اشمایکل پیراهنش را در آن مسابقه به شما داد. آن لباس الان کجاست؟
پیراهنش را نگه داشته ام و همچنان در منزل است. میخواهم آن را به پسرم بدهم.