جان من؛ این خانه را ما باید بسازیم؛ اگر تو دل ندهی و ما کار نکنیم؛ آخر این خانه را با دست خود ویران کنیم؛ جان من؛ گرچه خانه را آباد ساختن سخت است و دشوار؛ ولی طعم خوش آن زیباست بسیار و …». اینها بخشی از صحبتهای «سجاد منصوری» در صفحه شخصیاش است که ویدئوی آن با عنوان «به امید ایرانی زیبا» بعد از شهادتش در شبکههای اجتماعی پربازدید شد.
شهید «سجاد منصوری» از رزمندگان دلاور پدافند هوایی ارتش جمهوریاسلامی، حین مقابله با تجاوز رژیم جنایتکار صهیونیستی و برای دفاع از امنیت آسمان ایران اسلامی به شهادت رسید. در پرونده امروز زندگیسلام با «علی منصوری» برادر این شهید درباره ویژگیهای شخصیتی «سجاد»، دغدغههایش، خاطرات مشترکشان و … گفتوگویی داشتیم که خواهید خواند.
از سال ۹۳ وارد ارتش شد
«علی» درباره ماجرای ورود برادرش به ارتش و این که چند سال سابقه خدمت به کشور را داشته، میگوید: «سجاد متولد یک اردیبهشت ۱۳۷۴ بود. او ۲۹ ساله و مجرد بود. سال ۱۳۹۳ در دانشگاه افسری قبول شد و وارد ارتش در حوزه پدافند دفاعی شد. او با ورود به دانشگاه افسری خاتمالانبیا ارتش جمهوریاسلامی ایران، قدم در مسیری گذاشت که او را به عنوان یک سرباز فداکار در دفاع از میهن معرفی کرد».
از بچگی بسیار باهوش و عاشق سفر زیارتی بود
«خانوادهای ۸ نفره هستیم و برادرم تهتغاری و آخرین بچه بود. علاوه بر پدر و مادرم، همه ما خواهر و برادرها هم خیلی دوستش داشتیم. به فکر همه ما بود». او که ۱۰ سال از سجاد بزرگتر است، درباره دوران کودکی برادرش میگوید: «سجاد از بچگی بسیار باهوش و درسخوان و منظم بود. حتی یادم هست که معدل دوران پیشدانشگاهیاش، ۱۹ و خوردهای بود. بچه بااستعدادی بود. آن زمان با دوستهایش چندین بار سفر زیارتی رفت بهخصوص حرم حضرت معصومه (س) را خیلی دوست داشت. عاشق سفر زیارتی بود. البته بعد از این که وارد ارتش شد، کمتر به زیارت میرفت، اما هر وقت زمان فراغتی پیدا میکرد، سفر زیارتی را در برنامهاش قرار میداد.»
بعد از تجاوز رژیمصهیونیستی خیلی نگرانش شدیم
«آخرین بار چند روز پیش در فضایمجازی به او پیام دادم و احوالش را پرسیدم. چند وقت اخیر همیشه سر کار و آماده باش بود. بعد از اینکه خبر تجاوز رژیمصهیونیستی به کشورمان را در رسانهها شنیدم، هرچقدر به او زنگ زدم، پیام دادم، در شبکههای اجتماعی پیگیرش شدم و .. جواب نداد. یک گوشیاش همیشه در دسترس بود که آن هم خاموش شد». «علی» با این مقدمه درباره اینکه چطور و چهزمانی متوجه شهادت برادرش شده، میگوید: «ساعت سه بعدازظهر روز شنبه خواهرم به من زنگ زد و گفت بیا خانه. بعد گوشی را به یک نفر داد که از طرف پدافند ارتش به خانه ما آمده بود.
او تلفنی با من صحبت کرد و گفت که برادرت تیر خورده است. بعدش هم گفت سریع بیا این جا که مادرت شوکه شده، مراقبش باش که حالش خدایی نکرده بد نشود. سریع خودت بیا. از او پرسیدم که برادرم فقط تیر خورده؟ گفت سریع بیا تا تو هم باشی و بعد به مادرت بگوییم که شوکه نشود. وقتی به خانه بابام رسیدم، دیدم افراد زیادی از سمت پدافند در خانهمان نشستند. در همان لحظه خودم حدس زدم که فقط تیر نخورده است. صحنهای غمانگیز را دیدم و متوجه شدم که سجاد شهید شده است.»
آخرین بار ۲۰ روز پیش او را دیدم
از برادر شهید «سجاد منصوری» میخواهم که خاطره آخرین دیدارشان را برای ما تعریف کند که میگوید: «آخرین بار تقریبا ۲۰ روز پیش او را دیدم. از تهران آمده بود تا به پدر و مادرمان سر بزند. از تهران که راه افتاده بود، خبر نداد بود که دارد میآید. نزدیک خانه بود که زنگ زد و گفت سریع بیا که من جلوی در خانه بابا هستم. چند روزی ماند و خیلی به همهمان خوش گذشت. فقط قبل از رفتن، به من تاکید کرد که اگر من نتوانستم دیگر بیایم یا شرایط خاصی پیش آمد، مواظب مامان و بابا باش و آنها را تنها نگذار. الان که فکر میکنم شاید آن زمان به دلش افتاده بود که شهید میشود. بعدش هم با خوشی از ما جدا شد و برگشت تهران.»
طبعشاعرانه و دغدغه حل مشکلات مردم را داشت
از او درباره چند ویدئو پربازدید از برادرش در شبکههایاجتماعی میپرسم که مشغول شعر خواندن است که میگوید: «بله، طبع شاعرانه و روحیه لطیفی داشت. برای پدرم زیاد شعر میگفت. برای وطن و مردم بارها شعرهای زیبایی گفته بود. خیلی دغدغه مردم و حل مشکلات جامعه را داشت. در ویدئویی پربازدید میگفت که من الان در یک پارک هستم. اگر من یک زباله بردارم، شمای هموطن هم بیایید و هر نفرمان یک زباله دارد، بعدش شهر چهقدر زیبا میشود؟ همه ما در همه مسائل کشور سهیم هستیم و باید وظیفهمان را به بهترین شکل انجام بدهیم. همیشه دوست داشت که مردم و کشورمان سربلند و در امنیت باشند. امنیت مردم خط قرمز او بود. میگفت مردم ما نباید از لحاظ معیشتی و اقتصادی در سختی باشد و باید در رفاه باشند. بیشتر از خودش دغدغه مردم ایران را داشت.»
شجاع و جسور بود
«یک روز در خانه نشسته بودیم. برای مادر و پدرم شعر میخواند. محتوای دقیقش یادم نیست ولی زحمتهای آنها را به همه ما یادآوری میکرد که در جوانی چه فداکاریهایی برای ما کردند تا بزرگ شدیم. میگفت یادش به خیر که پدر و مادر با آن همه کمبود ما را به تفریح میبردند و دلمان به حضورشان خوش بود.» «علی» با این مقدمه ادامه میدهد: «اهل تفریح و ورزش هم بود. شوخطبع هم بود تا به همه ما در دورهمیها خوش بگذرد. خیلی شجاع و جسور بود. ترس اصلا در وجودش نبود. همیشه میگفت باید در مقابل ظلم و استکبار جهانی بایستیم و من ترسی از دشمن ندارم. میگفت اصلا برای همین به نظام رفتم تا بتوانم در حد توانم برای سربلندی کشور و نابودی ظلم و استکبار جهانی قدمی برداشته باشم. عشق و محتبی که به مردم داشت، بینظیر بود.»
آرزوی نماز خواندن در مسجدالاقصی را داشت
«علی» درباره این که آیا برادرش با او درباره جنایتهای اخیر رژیمصهیونیستی در برابر مردم غزه و لبنان صحبت کرده؟ میگوید: «بابت این اتفاقات خیلی ناراحت بود. وقتی ویدئویی از شرایط مردم غزه و لبنان میدید، میگفت امیدوارم هرچه زودتر این رژیم نحس صهیونیستی به دست نیروهای خودمان از بین برود و نابود شود. به من میگفت که این رژیم را باید به دست خودمان از صفحه روزگار پاک کنیم و در مسجد الاقصی نماز بخوانیم. آرزوی شهادت داشت. هرچند من دوست داشتم که جلوتر از او شهید شود، اما او جلو زد و سعادتش را هم داشت.»
به جای من دست بابا را ببوس
از «علی» درباره بارزترین ویژگی شخصیتی و رفتاری برادرش میپرسم که میگوید: «سجاد بیشتر از بقیه بچهها، احترام پدر و مادرمان را نگه میداشت و به آنها ابراز علاقه میکرد. برای همین، الان لحظات سختی بر پدر و مادرم میگذرد. اگر بخواهم مهمترین ویژگیاش را به شما بگویم، همین نگه داشتن احترام پدر و مادر بود. هر وقت میرفت تهران و سر خدمت، میگفت داداش، من مامان و بابا را به تو میسپارم و خیلی مواظبشان باش. میگفت من مدیونت میکنم که یک وقت بیاحترامی به آنها نشود. هر وقت میآمد، دست و پایشان را میبوسید، هر وقت هم میرفت، دستوپایشان را میبوسید. گاهی به من میگفت که برو از طرف من، دست بابا را ببوس. یک بار هم گفت که اگر من یک روز نبودم، تو باید وظیفه من را برعهده بگیری و حواست به آنها باشد.»
ما هم مثل پدر و مادرمان راضیایم به رضای خدا
«پدرم این روزها به همه میگوید به شهیدم افتخار میکنم. انسان باید برای حفظ مملکت و آب و خاک خود دفاع کند، اگر این جوانان نروند چه کسی میخواهد از آب و خاک ما دفاع کند، راضی به رضای حق هستم. ما هم مثل پدر و مادرمان راضیایم به رضای خدا». برادر شهید ادامه میدهد: «وقتی سجاد از تهران مرخصی میگرفت و به دیدن خانواده میآمد، به همه ما خواهر و برادرها خبر میداد و میگفت دلم برای همهتان تنگ شده است. بیایید و یک جوری برنامهریزی کنید تا قبل از برگشتنم به تهران، همهتان را ببینم.»
برای «محمدمهدی شاهرخیفر» جوانی که بیدار بود؛ وقتی همه خواب بودیم
حتماً در این روزها آخرین پیامهای رد و بدل شده بین شهید راه وطن «محمدمهدی شاهرخیفر» با یکی از دوستانش را که در فضایمجازی منتشر شده، دیدهاید؛ همان پیامهایی که مهدی سعی میکنم در آن لحظات حساس دوستش را به آرامش دعوت کند؛ در نهایت هم میگوید: «فدات خبری نیست؛ تخت بخواب ما بیداریم». عزیز قلب ملت ایران یعنی «مهدی» چه راحت و خودمانی حرف زده، بدون اغراق و شعار. انگار خواست خدا بوده این پیامها بین او و رفیقش رد و بدل شود تا همه بدانند شهدای پدافند با چه نگاه بازی، راهشان را انتخاب کردند. تا این پیام ثبت شود در تاریخ و در نگاه همه آنهایی که شاید آن شب خواب بودند؛ اما نمیتوانند برابر این جانفشانی خودشان را به خواب بزنند و چشمشان را روی این دلاوری ببندند.
مهدی به رفیقش میگوید راحت بخوابد، چون او و همرزمانش بیدارند، آن شب را راحت خوابیدیم، چون امثال او بیدار بودند، اما چنان در قلب ما خودشان را جا کردند که در این خاک ماندگار شدند و تا دلهای بیدار تاریخ هست، شهدا زندهاند. او با اینکه خودش در بطن ماجراست و حتی شاید خبر داشته که خطر جانی هم در آن لحظات تهدیدش میکند، اما به دوستش میگوید که هنوز خبر موثقی نرسیده و به حواشی زیاد دقت نکن. انگار «مهدی» تا لحظه آخر میخواسته مانع ایجاد ترس و تشویش ذهنی در دوست و جامعهاش شود.
آرامش و امنیت روانی اطرافیان برایش از همه چیز مهمتر بوده و حتی در آخرین لحظات هم حاضر نشده که دوستش را نگران کند. او که سالها در پدافند هوایی ارتش به کشور و مردم خدمت کرده، در لحظاتی که شاید در دل خودش آشوبی به پا بوده، اما شجاعت خودش را به رخ همگان میکشد و آرامش خودش را به دوستش و شاید هم به همه تاریخ دیکته میکند. درست است که «مهدی» شهید شد و فقدان او برای همه ما تلخ است، اما یاد او و رشادتهایش از ذهن ما پاک نخواهد شد.
منبع: خراسان