سرویس تاریخ «انتخاب«کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندانهای زمان شاه و درگیر شدن با ماجراهای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است.« انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
ترور هم رزم
زندانی شده دستگیری و انگیزهای
از مهر سال ۱۳۵۰ کار بسیار سنگین شده بود، هر بار که از منزل بیرون میآمدیم احتمال بازگشت بسیار کم بود افراد سازمان هم دائم در نگرانی و اضطراب دستگیری و لورفتن اطلاعات بودند. هر روز خبر شکنجه و شهادت میآمد. بعضی در مخفیگاهها و خانههای تیمی اسیر و زندانی بودند. یک بار خبر آوردند که فلان فرد بریده است یعنی برای مبارزه انگیزه ندارد. فردی بود با سابقه و کارکرده و سابقه تشکیلاتیاش از من هم بیشتر بود. خیلی به او فشار آمده بود در حالی که همه اطلاعات را داشت. بعضی قرارها را میدانست در یک خانه تیمی مخفی نشسته بود. تعلیمات کاری میخواست ارتباط میخواست هیچ کس حاضر نبود برود. هیچ نمیشد کرد. احمد گفت: من و تو برویم ببینیم که چه کار میتوانیم بکنیم. رفتیم دیدیم که حالش خیلی بد است خیلی راحت گفت: «از وقتی محمد آقا(حنیف) رفته و دستگیر شده خبری نیست بیخود من را علاف نکنید. » گریه میکرد و بسیار ناامید و مأیوس شده بود.
هم از نظر سازمان این مسأله بسیار خطرناک بود هر روز حال آن دوست بدتر میشد خلاصه آن فرد دائم گریه زاری و خیلی اظهار ناامیدی میکرد و آخرش هم گفت: من دیگر خسته شدهام یا خودم را میکشم و یا یک دیوانگی دیگر میکنم! ما آمدیم بیرون و احمد رفت با بچههای دیگر هم صحبت کرد و یکی از کادرهای سازمان گفته بود که من حاضرم بروم او را بکشم! چون او الان خیلی خطرناک است و همه چیز را میداند و اگر بگیرندش همه چیز را لو میدهد… احمد با من صحبت کرد و من هم با روحیاتی که داشتم گفتم نه اینکه خیلی وحشتناک است. میگویند لو میدهد؟ ! خوب بدهد. ما نباید این کار را بکنیم. اساساً در وجودم چندش احساس کردم که یعنی چه؟ آدم بکشیم؟ چرا؟ آن هم دوست مظلوم و اسیر خودمان را؟ گویی ناگهان دچار برق گرفتگی شدم زلزلهای در درونم ایجاد شد فکر این موضوع وجودم را گرفت ساده کردن مسألهای که با تمام وجودم در تعارض بود آشفتهام کرد. به نظرم آشکارا این عمل قصاص قبل از جنایت بود.
هزاران امکان وجود داشت به کدام حق باید بدترین فرض را در نظر گرفت؟ قرآن میگوید کسی که انسانی را بکشد، بدون آنکه آن فرد جنایتی کرده باشد که مستحق اعدام باشد، گویی همۀ مردم جهان را کشته است «مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا». (سوره مائده، آیه ۲۳) هر کس کسی را جز به قصاص قتل یا به جزای فساد در روی زمین، بکشد مانند این است که همه مردم را کشته باشد.
خوانده بودم که حضرت علی(ع) میگوید که هیچ چیز مانند خون ناحق ریخته سریع دامن فرد را نمیگیرد. از نظر حقوقی هم خوانده اگر کسی را مجبور کنند که دیگری را بکشد و الا خودش را میکشند، حق ندارد این کار را بکند. اساساً حکم قتل دادن کاری بسیار سنگین و یک داوری طاقتفرساست احمد رفت به حنیف خبر داد. حنیف نژاد با تعجب جملهای گفت که مکرراً میان بچهها مطرح میشد: «یعنی کسی میان مــا هست که جسارت ترور برادر همرزمش را داشته باشد» این خبر گویی مرا از یک اضطراب و طوفان درونی آزاد کرد. مطمئنم اگر در آن سال آن دوست ترور میشد من قادر نبودم ادامه بدهم. اما وقتی نظر حنیف نژاد را شنیدم احترام و باورم به حنیف بیشتر شد و احساس آرامش کردم یادم هست که حنیف میگفت مصدق میگوید که انسان یک عمر یک سرباز را حقوق میدهد برای این که یک بار شلیک کند… خصلتهای انسان همچنین حالتی دارد، ضعفهای آدم یک عمر بروز نمیکند، در شرایط عادی خودش را نشان نمیدهد بلکه در جاهای حساس است کـه ایــن کند، و ضربهاش را میزند؛ لذا انسان دائماً باید روی خودش کار کند شهید حنیف نژاد یک مثالی میزد میگفت در جنوب ایران ضعفها بروز میبه دلیل آبهای آلوده کرم روی پوست افراد در میآید. مردم محلی یک چوب کبریت بر میدارند و این کرم را به دور آن میپیچانند چوب کبریت را چنان آرام و به آهستگی میچرخانند تا این کرم به طور کامل بیرون بیاید. آنهایی که کم تجربه هستند عجولانه عمل میکنند و کرم از وسط پاره میشود اما تکهای از بدنش باقی میماند و دوباره رشد میکند. بعد میگفت خصلتهای آدمی نیز همین طور است؛ اگر با آنها «چکشی» و «چماقی» برخورد کنید، حل نمیشود آدمی باید آرام آرام با خودش کار کند و به تدریج خودش را بشناسد و مسائلش را حل کند. البته به نظر من نقاط قوت انسان، هم سر همین «بزنگاهها» مشخص میشود. حرفهای حنیف روی احمد واقعاً تأثیر کرد. احمد خشکشزده بود و میگفت: چرا اصلاً ما آمدیم حرف آن طرف را منتقل کردیم؟ ! باید همین جواب را خودمان به او میدادیم.