سرسام گرفتن ناصر حجازی از پیشنهاد ازدواج دختران عاشق پیشه / هرجا میرفتم برایم نامه مینوشتند!
جزییات گفتگوی قدیمی ناصر حجازی را در ادامه این مطلب بخوانید. در آبان ۱۳۵۲ خبرنگار سپید و سیاه با ناصر حجازی دروازهبان وقت تیم ملی که یکی از محبوبترین چهرههای ورزشی در میان جوانان بود، گفتوگوی کوتاهی انجام داد. ناصرخان در این برهه حسابی از دست خیل دخترانی که صبح تا شب برایش نامه
جزییات گفتگوی قدیمی ناصر حجازی را در ادامه این مطلب بخوانید.
در آبان ۱۳۵۲ خبرنگار سپید و سیاه با ناصر حجازی دروازهبان وقت تیم ملی که یکی از محبوبترین چهرههای ورزشی در میان جوانان بود، گفتوگوی کوتاهی انجام داد. ناصرخان در این برهه حسابی از دست خیل دخترانی که صبح تا شب برایش نامه میفرستادند، به ستوه آمده بود:
گفتگوی قدیمی با ناصر حجازی
«واقعا سرسام گرفتم، از دست این دخترها. اینها مثل اینکه بو میکشند و مرا هرجا که هستم پیدا میکنند. بعد از اینکه از استرالیا برگشتم در خانهمان با کوهی از نامه روبهرو شدم. اول گمان میکردم که نامهها از طرف دوستانم فرستاده شده اما وقتی شروع به باز آنها کردم دریافتم که همه اینها از طرف دخترانی فرستاده شده که از سراسر کشور برایم نوشتهاند و عجیب اینکه تمامی اینها خواهان ازدواج با من هستند! بسیاریشان از به هم خوردن نامزدی من ابراز خوشحالی کردهاند و بسیاری دیگر اظهار تاسف.
یکی در نامهاش نوشته بود: «اول گمان میکردم نمیتوانی خوب را از بد تشخیص بدهی اما حالا که نامزدیات را به هم زدی، فهمیدم که نه بابا یک چیزهایی سرت میشود»! چندی قبل به دنبال یک اختلاف کوچک و یک بگومگوی عادی، میانه من با نامزدم تیره شد و به دنبال این تیره شدن در بعضی مجلات نوشتند که نامزدی ما به هم خورده است. من در مدتی که این خبر انتشار یافت سرگرم تدارک برای سفر به زلاندنو و دیدار با استرالیا بودم و بعد از آن هم مدتی نزدیک به 20 روز در تهران نبودم.
اما وقتی برگشتم، مادرم با عصبانیت این انبوه نامهها را نشانم داد و گفت: «حرفهای تو دیگر برایم آسایشی باقی نگذاشته، هر لحظه تلفن زنگ میزنند و از پشت سیمهای تلفن یکی از دختر خانمها از علاقهمندیشان به تو برایم حرف میزنند و بعد هم از من میخواهند که تو را نصیحت کنم تا بروی و او را ببینی. آخر این هم شد زندگی که برای من درست کردهای؟! تازه تلفن به کنار، اینها دیگر چیست که هر روز پستچی همراه با صد تا غر و لند از لای در توی حیاط میریزد و میرود؟»
نمیدانم اسمش را چی بگذارم اما تقدیر چنین بوده که من هر وقت قصد کردهام کارم را یکسره بکنم، اتفاقی پیش آمده و کار را خراب کرده است. اگر پدرم زمین نخورده و دستش نشکسته بود کار ازدواج من با نامزدم تمام شده بود اما او برای دومین بار، ظرف چند ما، زمین خورد و دستش شکست و عجیب اینکه این دو بار زمین خوردن، هر دو درست همان زمانی اتفاق افتاده که ما قصد داشتهایم کارها را یکسره کنیم! در این نامهها، از مهربانی تا خشونت، از دوستی تا دشمنی، همه چیز یافت میشود.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0