بازدید:۳
صد انلاین | مهریماه 4ساله که اوایل تیرماه دچار بیماری هاری شده بود، پس از هفتهها جدال با این بیماری جانش را از دست داد؛ حالا اما پدرش در گفتوگو با همشهری از اتفاقی عجیب و باورنکردنی میگوید که باعث بیماری و در نهایت مرگ دخترش شد.
به گزارش صد آنلاین، کمتر از یک هفته از مرگ دختربچه 4ساله اهل کهنوج در استان کرمان میگذرد و خانواده مهریماه هنوز مرگ او را باور ندارند. حادثهای که براساس اعلام طاهره بیگزاده، معاون بهداشتی رئیس دانشگاه علوم پزشکی جیرفت، بهعلت سگگزیدگی و ابتلای دختربچه خردسال به هاری رخ داده است.
ابراهیم نارویی، پدر مهریماه اما باورش نمیشود که دخترش دچار بیماری هاری شده بود. او در گفتوگو با همشهری میگوید: مهریماه از وقتی به دنیا آمد همیشه ضعیف بود و بهصورت خیلی خفیف تب میکرد. آن زمان وقتی معالجات او را آغاز کردیم، پزشکان گفتند که او از لحاظ بدنی ضعیف است و بدنش خیلی زود دچار عفونت میشود. از اینرو باید مواظب او باشیم و حتی خوراکیهایی مانند چیپس و پفک هم نباید به او بدهیم. وی ادامه میدهد: دخترم حیوانات را خیلی دوست داشت. حتی 2توله سگ را به حیاط خانه آورده بود و به آنها غذا میداد. از آنجا که بهشدت به این سگها عادت کرده بود، آنها را واکسینه کردیم که مبادا دچار بیماری شوند. سگها بزرگ شدند و یکی از آنها، خودش بچهدار شد و مهریماه همچنان به آنها غذا میداد.
روز حادثه
پدر مهریماه میگوید: آن روز مهریماه طبق معمول برای غذا دادن به سگها به سراغشان رفته بود که با حالت اعتراض و گلهکردن به سراغم آمد. بعد تعریف کرد که مادر تولهها دستش را چنگ زده و اجازه نداده که به تولهها دست بزند. من هم دخترم را آرام کردم و ماجرا تمام شد. مهریماه سالم و سلامت بود و حتی برای اطمینان او را نزد دکتر بردم و آزمایش دادیم که گفتند همهچیز خوب است. غافل از اینکه این، آرامش قبل توفان بود.
آغاز ماجرا
پدر مهریماه مطمئن از سلامتی دخترش تصمیم گرفت برای کاری به بندرعباس برود که مهریماه هم خواست با وی همراه شود. او میگوید: در بندرعباس دخترم را به خانه خالهاش بردم تا با پسرخالهاش بازی کند و من به کارهایم برسم. در راه متوجه شدم که بیحال است. او غذا نمیخورد و بعد از اینکه کارهایم تمام شد او را به بیمارستان بردیم. او ادامه میدهد: پزشکان گفتند که چون تب دارد باید در بیمارستان بماند و شب تحت نظر باشد. آن شب مهریماه در بیمارستان ماند و خالهاش نیز همراهش بود. فردای آن روز ساعت 10 که به بیمارستان رفتم متوجه حالت عجیبی در دخترم شدم. پاهایش بیحس شده بود. اعتراض کردم و پزشک معالجش گفت که باید از مهریماه امآرای بگیرند تا مشخص شود که چه اتفاقی افتاده است. در بیمارستان آزمایشاتی صورت گرفت. بارها از دخترم خون گرفتند و چیزی به ما نگفتند حتی میگفتند در آزمایشات چیزی دیده نمیشود. در آخر گفتند که باید او را بیهوش کنیم تا آزمایشات دیگری رویش انجام دهیم.
نارویی اضافه میکند: چارهای جز قبولکردن نداشتم اما بعد از اینکه دخترم را بیهوش کردند، او 20 روز به کما رفت و بعد از آن گفتند که او دچار مرگ مغزی شده است. مسئولان بیمارستان به من گفتند که دخترم هاری گرفته است. اما باورم نمیشود چنین اتفاقی رخ داده باشد؟ چطور سگی را که خودش بزرگ کرده و هر روز به او غذا میداده هار بوده و حتی دخترم علائم هاری نیز نداشت. با مرگ دخترم انگار دنیا روی سرمان خراب شده و هنوز باورمان نمیشود که او دچار چنین اتفاق عجیبی شده است.
برنا